پارت 3 رمان زیباترین عشق

دایی کمال:
کمند رو برده بودم براش بستنی بخرم لج کرده بود که بستنی میخواد منم همچین بدم نمیومد که بستنی بخورم واسه همین رفتیم نشستیم تو بستنی فروشی دوتا بستنی سفارش دادم و پاشدم برم دستامو بشورم به کمند هم گفتم همینجا بشینه تا برگردم رفتم و دستامو شستم برگشتم دیدم چه میبینی کمند خانوم باز هم رفته یجا و خراب کاری کرده لباس هاش رو هم به روز سیاه نشونده
من:کمننننننننند این چیه؟؟؟؟ تو این هیری ویری کاکائو ار کجا اوردی؟
من تورو اینجوری ببرم خونه که مامانت منو میکشه
کمند:عهههه بابا تو نمیدونی من کاکائو دوست دارم؟حالا برو بستنی هارو بیار اگه نیاری...
من:اگه نیارم چیکار میکنی؟
کمند: (گوشیمو در آوردم)الان زنگ میزنم به عمو کریم بهش میگم بابا منو اذیت میکنه بعد اونم گوش تورو میکشه بابا
من:باشه باشه نکن اصلا هرچی تو بگی میریم لباس میخریم اصلا
فعلا بستنیت رو بخور همش کار دست ما میدی تو
کمند:ما اینیم دیگه
من:بخور بستنیت رو
دیدگاه ها (۰)

پروفایل

پارت 4 رمان زیباترین عشق

پارت2 رمان زیباترین عشق

رمان زیبا ترین عشق پارت 1

جیمین فیک زندگی پارت ۳۷#

موضوع: خشم تبدیل به عشق

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط